ماه پری خاتونماه پری خاتون، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

مهربانو,خاتون خوب خانه

آخ جوووون دمنوش صورتی😋

صبحانه ی امروز مامانی به درخواست داداش جون واسمون گل گاو زبون دم کرده بود وقتی توی فنجون ریخت ونشونم داد که بخورم یه نگاهی بهش انداختم وگفتم نه من نمی خوام مامانی یه لحظه خودشو جای من گذاشت وبه من حق داد که توی این سن وسال از دمنوش این رنگی که زیاد جذاب به نظر نمی رسه،خوشم نیاد چند لحظه بعد گفت بیا بیا ببین دمنوشت الان چه رنگی میشه اومدم کنار مامان ومامان فنجون رو روبروی من گرفت چند قطره لیموی تازه چکوند داخلش کم کم رنگش عوض شد ودر عرض چند ثانیه شد صورتی خوشرنگ با صدای بلند گفتم آخ جوووون دم نوش صورتی.... فنجون رو سر کشیدم وخوردم.... وبعد گفتم یکی دیگه می خوااااااام 😊😊😊😇😇😇🥰🥰🥰🥰🥰...
25 ارديبهشت 1399

بانوی کف وکتاب....💟

کف بانو...... امروز هوای مثل چند روز گذشته داغ بود به مامان پیشنهاد دادم بریم بالکن ویک شامپوبچه هم بردیم کلی کف بازی کردیم کمی کتاب خوندیم وحسابی خوش گذشت من شده بودم بانوی کفی با لباس نخی وخنکِ مامان دوز آب بازی مون خوشمزه تر شده بود 😅😅😅😅😅😅🥰 ماماتی چند روز میش به مناسبت استفاده ی من از صندلی جیش برام یه پیراهن وشلوارک گلدار دوخت تنم کرد وگفت مبارکت باشه دخترم اینطوری دیگه راحتتری ومیتونی راحت بری دستشویی واز صندلی استفاده کنی چون دیگه میتونی روی صندلی بشینی واز استفاده کنی ودیگه به پوشک نیاز نداری امروز پس از پنج روز از شروع بی پوشکی اولین روزی بود که همه ی مواقعِ لازم...
23 ارديبهشت 1399

چرخش صد وهشتاد درجه ای....یک درس بزرگ...

امروز یه اتفاق جالب افتاد.... دخترم داشت نقاشی می کشید....گفتم چی کشیدی عزیزم گفت ناراحتی ....داره گریه می کنه.یه یوشکل برعکس کشیده بود مثل دهن کسی که ناراحته.... بهش گفتم چیکار کنیم خوشحال بشه؟چند ثانیه مکث کرد ردوته اینکه به نقاشی ش دست بزنه بلندشد و اومد اون طرف نقاشی نشست یعنی صدوهشتاد درحه چرخوند خودشو....بعد گفت خوشحال شد....یعنی حالا دهان یه ادم خوشحال روبروش بود.... بغلش کردم و بوسیدمش....گفتم عزیزم تو درس بزرگی به من دادی... زاویه دیدمون رو اگر عوض کنیم...همون مشکلی که آزارمون میده با باعث رشد ما میشه باعث خوبی هایی برای ما میشه وصیقل میده ما رو هوای داغ اینجا گاهی خیلی آزاردهنده ست وقتی از زوایه دید داغی ...
13 ارديبهشت 1399

لوبیا در باران......😇🥰

امروز هوا عالی در عالی بود ناز وبارانی رفتیم زیر باران قدم زدیم گاهی با چتر دقایقی بدون چتر در چاله های آب پریدیم زیر برگِ پهنِ درختچه ها ایستادیم صدای باران که تق تق تق به چتر می خورد بسیار زیبا بود برگهای خشکِ روی زمین با اینکه باران خورده بودند، هنوز خش خش می کرد زیر پا کلاغها قار قارشان ادامه داشت و پرواز شاهین ها.... نفش عمیق کشیدیم زیر درختان زیر باران به گلها ودرختان چشم دوختیم باران همه چیز رو شسته بود وطبیعتِ خیسِ خوش بو را، بسیار دوستداشتنی تر از قبل کرده بود لوبیاهای داداش جان بار داده بود سه تا چیدیم باران سبک شده بود چترها را بسته بودیم و دور وبر لوبیاها...
29 فروردين 1399

نون وپنیر وکتاب...کیک وکشک وکلوچه...😊😅

این روزها که در قرنطینه ایم وجایی نمیشه رفت با خیلی کارها در خانه و محوطه ی اطراف خانه که حفاظت شده هست روزگاران را با شادی نسبی سپری می کنیم گلها وگیاهان رو می بینیم کشک و کیک وکلوچه درست می کنیم نون می پزیم کیک سالگرد ازدواج مامان وبابا درست کردیم توی بالکن تخمه می خوریم کله جوش درست کردیم غذای اصیل اراکی حوموص درست کردیم غذای لبنانی خوشمزه ومقوی پنیرهم که هر هفته درست می کنیم وکلی کارهای خرده ریز دیکه گرفتن ویتامین دی از آفتاب هم برنامه ی هر روزمونه اگر بارون نیاد امیدوارم به زودی زود شرایط همه ی دنی...
20 فروردين 1399

گِل بازِ بزرگ

عاشق گل بازی ام به مامانی می گم گل بازی خیلی خوش میگذره الان هم یه شاخه نازک کردم توخاک می گم مامانی بیا آتیش درست کنیم بعد می گم من آتیش درست کردم امروز هواکمی آفتابی بود بعد از بارانهای بسیار شدید دیروز ودیشب همه جا تمیز وباطراوات خیلی چرخیدیم توی محوطه تقریبا سه ساعت همسایه عزیزمون وگل پسرشون هم باما بودن در بخشی از پیاده روی وگردش داخلی 🥰🥰🥰🥰🥰🥰 خیلی خوش گذشت اینجا خداروشکر خبری از کرونا نشده البته خیلی برای عزیزان ایران ،ناراحتیم ولی کلی دعا وانرژی مثبت راهی می کنیم به سمت عزیزان ودوست...
23 اسفند 1398

کُشتیِ چتری

یک روز بارانی زیبا در کنار داداش جون زیر چتر داداش جونم دلگرم به وجودش در حال کشتی گرفتن با چتر مامانی ☺☺☺☺☺☺☺ اومدیم ببینیم آب استخر زیر بارون چه شکلیه .. قشنگ بود فعلا که استخر حشرات و برگهای خشکه 😅😅😅😅😅😅 تا زمانی که هوا حسابی ِحسابی گرم بشه برای انسانها هم قابل استفاده بشه 🥰😉😉😉😉 مخصوصا داداش جونم که داره لحظه شماری می کنه 💛🧡💛🧡💛🧡💛🧡💛🧡💛 ...
22 اسفند 1398

امروز خود راااااااااا چگونه گدراندیییییییید؟😉🙃

امروز بعداز نهار چرخی در محوطه زدیم من ومامانی به لوبیاهای داداش سر زدیم کمی به آنها آب دادیم حتی به آن یکی لوبیاها هم سر زدیم 😅😅🌱🌱🌱🥰🥰 درختان زیبا وسرسبز را دیدیم شکوفه های درخچه های لیمو ومرکبات تزیینی هم نگو بسیار بسیار چشم نواز زیبا وبسیار بسیار معطر مست می کرد آدم را برگهای سال قبلشان سبز مررنگ وبرگهای تازه کم‌رنگ این درختچه ها خزان نداشتند حتی بعضی هاشان،میوه های سال قبل را هنوز روی شاخه داشتند سالم‌وسلامت زنبورهای کارگر پرکار هم، پر بودند روی این شکفه های فوق معطر به محل منقل ...
20 اسفند 1398

آرد شویی دَستان

دارم دستامو میشورم درسته با آرد نه با آب 😅😅😇😇😇🙃🙃🙃🙃 امروز کیک لیمویی پختیم به درخواست دادش جون منم کلی آرد بازی کردم بعد که آردها رو ریختم زمین در حالی کا لباس هام رو هم عوض کرده بودم دوباره اومدم مشغول آردشدم قبل از اینکه آردها جمع آوری بشه بابایی می گه دخترم چیکار داری می کنی در حالی کا دارم آرد رو به دو طرف دستم می مالم می گم دارم دستامَمو میشورم از بس پویا نحوه ی درست شستن دست نشون داده برای مبارزه با کرونا ویروس دیگه نه تنها با آب بلکه با آرد هم دارم دستهامو میشورم 😆😆😆😂😂🥰🥰🥰 وقتی می توام بگم پاهام می گم پامَمُ دستامَمُ خیلی بامزه ست موهامَمُ این هم ...
18 اسفند 1398

پیکاسو وآبرنگ غرق آب😁😁😁😁

✍️ ارسال مطلب و عکس در وبلاگ پیکاسو شدم امروز کارش که تموم شد منم یه قلمی زدم داداش جونم،بساط این پایه نقاشی شو علم کرد خیلی حس خوبی داره آخرسرهم کل ظف آب رو خالی کردم روی رنگهای آبرنگ همه غرق در آب مامانی اومد گفت عزیزم،قربونت چیکار کردی؟ بعد آب رنگ رو یوری گرفت روی ظرف آب،که البته حالا خالی بود، ابهای اضافی ریخت توی ظرف آب با تعجب بسیار به مامانی گفتم چرا آبشو سیختی ؟؟؟؟؟ یعنی همون ریختی، مامانی گفت به آبرنگ باید باقلم مو آب بزنی دخترم..... ولی من هنوز متعجب بودم و رو به داداشی که کمی اون طرف تر روی مبل نشسته بود،کردم وگفتم آبشو سیخت.. 🧡 ☘ ...
1 بهمن 1398