ماه پری خاتونماه پری خاتون، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

مهربانو,خاتون خوب خانه

چسب چسبیه.....چسب چسبی......

انگورتابستون خیلی می چسبه اگر انگور اراک باشه که بیشتر اگر کنار عشق,یعنی داداش جون جونی باشی که دیگه خیلی بیشتر می چسبه.... توی اراکم باشی.....پای تی وی هم باشی.... برنامه مورد علاقه ات هم در حال پخش باشه یعنی ببعی.... و ببعو که داره الان پخش می شه دیگه از این بهترم مگه میشه؟ مگه داریم؟😉 وکلی خنده وشادی..... همیشه بخند همیشه شادبمان ...
24 مرداد 1398

ازجشن خداحافظی.....تا اتفاق تازه......

امروز روز جشنه از نوع جنش خداحافظی همیشه لحظه ی رفتن بابا ناراحت کننده بود تا اینکه به پیشنهاد مامانی کیک وبادکنک به کمک من وداداش اومدن تا این لحظه برامون ,قابل پذیرش تر باشه وسختی اون رو کمتر احساس کنیم بخصوص که بادکنک ها رو این بار داداش گلم از سوپری آقاسید خریده خودش به تنهایی وحتی بستی هم خریده خودش به تنهایی جدا جدا گفتم چون داداش جونم هم جدا جدا رفته بادکنک وبستنی خریده ولی این بار که بابایی گل رفت, چند روز بعدش به ما زنگ زد وگفت شرایط محل ماموریت طوری شده که ماهم میتونیم بریم پیش ایشون دیگه حالا اوضاع واحوال خونه معلومه پراز کارتن وچسب وگونی ...... خاله جانم هم ا...
24 مرداد 1398

بسیار گرم......وبسیارشادمان......

امروز روز عرفه ست همراه با مادرنرگس بابابزرگ دایی سعید مامانی وداداشی گلم اومدیم به قم هوا بس ناجوانمردانه گرم است..... ولی دلیل نمیشه نخندم وکتاب نخونم وهمچنین موهای داداشمو برس نزنم داداش جونم هم داره کم کم حوصله ش سر می ره داره سرخودشو گرم می کنه بعد دعا رفتیم توی بلوار دم حرم اب وحوض وفواره و بستنی وآبمیوه و.... و ...اینا... خوش گذشت تازه قبلش هم سوار,ماشین برقی ها شدیم از ابتدای بلوار اومدیم به انتهای بلوار خوب بود غروب هم اومدیم جمکران بادکنک بازی کردیم با داداش جونم کلی هم بدو بدو کردم اینور اونور خیلی خوش,گذ...
24 مرداد 1398

اصلنه اصلا

به تازگی کلمه ی اصلا رو یادگرفتم مامانی می خواد ببردم دستشویی واسه عوض کردن پوشک می گم دشتشویی ندارم اصلا بعد که مامانی اصرار می کنه من می گم دستشویی ندارم اصلنه اصلا خب ندارم دیگه:-) این عکس هم مربوط به خونه ی خاله مریم جانمه ...
24 مرداد 1398

یه عالمه تاب تاب.....

چند روز پیش رفتیم خونه ی ریحانه ویوسف خیلی خوش گذشت خونشون بزرگ بود وپراز اسباب بازی مهمتراینکه یه تاب داشتن من عاشقش شده بودم اینقدر تاب خوردم که نگو داداش جونم,اسباب بازی مورد علاقه شو آورده بود همونی که دستشه, که باباجونم از سفر واسش سوغات آورده بود روز خوبی بود سپاس از دوست مامانی ...
2 تير 1398

استخر....شن ......توپ......

امروز با داداش گلم رفتیم خانه ی کودک شن بازی واستخر توپ وکلی بازی های دیگه خیلی خوش گذشت تااااااااازه یه تولدهم اونجا در حال برگزاری بود از ماهم دعوت کردن به جشن بپیوندیم ماهم چند دقیقه ای رفتیم تولد داداش جونم خیلی هواموداشت ممنونم داداش گلم ممنونم داداش گلم ممنونم داداش گلمممممممممممم ...
2 تير 1398

یه روز زیبا.......

جمعه,سی ویکم خرداد رفتیم گلخونه ی دایی جان خیلی خوب وزیبا بود اونجا کلی بازی کردیم وخندیدیم با محمدهادی که.من بهش می گفتم محاخادی شب هم که اومده بودیم خونمون من به مامانم می گفتم عمه طاخاره به خاطر عمه گفتن های محمدهادی خیلی خوش گذشت سپاسگزارم,سپاسگزارم,سپاسگزارم ...
2 تير 1398

عکس در حمام😂😂😳😳😜😜😜😊😊😊

      عکس های تاریخی...... و به یادماندنی من و گل داداش جانم این عکس های زیبا رو در حمام وکیل شیراز انداختیم وبابت اون خیلی خوشحالیم عکس ها عالی شدن نتیجه ی صبره دیگه آخه,یک سالی بود می خواستیم بریم آتلیه قسمت نمی شد هی کارهای مهمتر پیش میومد تا اینکه بالاخره در سفر تاریخی مون در اردیبهشت امسال یعنی سال نود وهشت رفتیم شیراز دلنواز واین عکس ها رو در حمام وکیل انداخیم خیلی سفر خوبی بود عالی عالی   ...
2 خرداد 1398

لطف بزرگ داداشی

توی ماشین داداشم خیلی خوش میگذره خودم هم بلدم پیاده شم سوارشم البته بگم ها گاهی هم بحث وجدل پیش میاد بیشترهم.داداش گلم ,کوتاه میاد.... به ندرت هم من, داداش جونم ممنونم که ماشینت رو به من هم میدی خیلی کیف میده ماشین سواری دمت گرم بزرگ بشم برات یه واقعی شو می خرم اگرچه مطمینم خودت زودتر از من می خری یه عالی ترشو از بس علاقه داری دوستت دارم هزارتا هزار هزار هزارتا ...
26 فروردين 1398

اسم قشنگ,داداش قشنگم......

یک روز هیجان انگیزه امروز...... داداش جونم عاااااااااشق کتاب ومطالعه ست.... یه قانونه که توی بیشترکلاس های اول,اجرامبشه هر کس اسمشو کامل یادبگیره باید شیرینی بده به کل کلاس داداش جونم امروز اسمشو یادگرفته مامانی پیشنهاد داد,که بعنوان شیرینی کتاب بگیریم واسه همه داداش قبول کرد, حالا هم که قربونش برم,خودش داره یک کتاب جدید میخونه ,ازبس خوشحاله,از سواد یادگرفتن البته داداش جونم,بعدش از مامانی خواست شیرینی هم تهیه کنه اولش قراربود,مامان جون پاپاتیا بپزه خودس ولی چون من واکسن زدم وبی قرارم,از بیرون تهیه کردیم این شیرینی ها هم داداش جونم خودش انتخاب کرد شیرینی و کتاب های...
26 فروردين 1398