ماه پری خاتونماه پری خاتون، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

مهربانو,خاتون خوب خانه

چند پرس کتاب,قبل از خواب....غذای مغزه دیگه😋😉😴

من و داداش جونم هرشب...هرشب.... قبل خواب مطالعه می کنیم.... کتاب رو میدم به مامانی تا چسب بزنه..... به کتابهای باربا پاپا ,هر,دومون علاقه داریم داداشی آروم می خونه من ,ولی بلند..... عه عه عه..... هرچی فکر کردم دلیل خاصی پیدا نمی کنم که چرا یهو پاره می کنم کتاب های بینوا رو شاید از صدای چاره شدن ورق کتاب خوشم میاد ولی سعی می کنم کمتر تکرار کنم این کار رو باهم تبادل اطلاعات هم می کنیم آخ آخ آخ..... گاهی هم هواسم نیست پار می کنم کتابو آه از نهاد داداش جونم بلند میشه ولی چیزی نمی گه,فقط نگاه می کنه..... ...
16 فروردين 1398

شکوفه شناسی بهاری....

داریم با داداش جونم این شکوفه رو بررسی می کنیم منم کمی بررسی کردم شکوفه ها از این جا اومده.... از درخت حیاط همسایه..... باد اون ها رو می ریزه توی حیاط بابابزرگ.... شکوفه ها زیاد بود... من همه رو له کردم.... در واقع بررسی له شناسی,کردم ریختم این طرف اون طرف..... این یکی سالم مونده.... منم موندم چطور بررسی ش کنم بعد از روزهای زیاد بارندگی..... هوای این روزها لطیف وعالی شده.... گرمای خورشید هم بسیار دلچسب ودلپذیر..... نسیم نیمه خنکی هم وزان...... حیف که سیل خیلی ها رو اذیت کرد توی شهرهای دیگه..... امیدوارم سال پر برکتی باشه واسه ی همه شکوفه ها از این جا اومده...
16 فروردين 1398

اولین کوچه ی من و آغاز هوای نسبتا خوب و دوچرخه سواری داداش گله

دارم کجا می رم؟ خودم هم نمی دونم,داداش جونم با دوچرخه اومد توی کوچه منم.دنبالش اومدم بعد از شش ماه خانه نشینی, از بس هوا سرد بود توی اراک اولین روزه که اومدم کوچه اولین کوچه گردی اولش با احیاط اومدم بیرون دست در دست دایی جانم داداش جانم سرعتیه, سریع می ره.... ...
16 فروردين 1398

از مهمونی احوالپرسی.......تا .....دعوت شام

خیییییلی خوش حااااااااالم کلا من وقتی داریم می ریم مهمونی خیییییییییلی خوشحالم داداش گلم هم آماده ی آماده ست داریم می ریم خونه ی عموی جان مامانی خیلی مهربونه, زنعمو جان,عمل جراحی پا داستند داریم می ریم احوالپرسی البته زنعموجان الان خیلی خوب شده تماس,گرفتن گفتن از شام بریم ماهم داریم می ریم می دونم حسابی خوش می گذره...... چقدر خوشحااااالم ل ل ل ل ل ل ل ل ل ...
4 اسفند 1397

دور دور با موتور......به دور کرسی.....در,اسفند ۹۷

یوهو....... موتور سواری دور کرسی چه کیفی داره تازه اگه قبلش ,ماکارونی هم خورده باشی که دیگه نگو.... خونه ی بابابزرگ,مامان بزرگ هم باشی که دیگه حرف نداره..... بچه خای خاله ودایی هم که باهات بازی کنن که دیگه کیف تموم دنیا میشه امروز یه جمعه ی عالی بود ...
4 اسفند 1397

پشمک وشهربازی......

خیلی هیجان زده ام برای اولین بار در عمرشریفم به شهربازی اومدی شهربازی سرپوشیده که خودمم بتونم سواربعضی وسایل بشم اینجا طبقه ی اول برج داریوش در اراک هست از داداش گلم ممنونم که پیشنهاد شهربازی داد خیلی خوش می گذره الان دیگه برگشتیم خونه خونه ی بابابزرگ جون اینا عجب پشمکی خرید داداش جونم به منم داد گل داداشم خیلی خوشمزه بود خیییییییلی خییییییییلی ...
30 بهمن 1397

لنگه جوراب وموبایل باباجون

یه دونه جوراب باباجون +موبایل ایشون..... همین دیگه ....استراحت وچک کردن موبایل تکیه دادن به پشتی .....خستگی آدمو در میاره اما حکمت این یک لنگه جوراب رو خودمم نفهمیدم اینقدر,که اصرارکردم تا باباحون پام کنه ...
30 بهمن 1397

پیش به سوی دندان پزشکی.......و بستنی سرا

ای بابا پس چرا داداش جونم نمیاد آخه بعدش نوبت منه آخ جون داداش گل گلابم اومد حالا نوبت منه برم داخل مطب و دندونهای قشنگمو نشون خانم دکتر بدم خیلی خوشحالم از اینکه برای اولین بار اومدم دندون پزشکی خانوم دکتر, کرایه چیان, خیلی مهربون وبا دقت مرواریدهای منو بررسی کردن چون شبها شیر می خورم گفتن که احتمال پوسیدگی هست باید مسواک بزنه مامان جونم واسم وشیر شبو کم کنم واینکه بعد ازوعده های شیری که دارم به خوابدمی رم حتما اب بخورم داداشی گلم هم دو تا دندون شیری کشید چون اصلی هاش پشت اونها در اونده بودن دیگه بریم بستی بخوریم اومدیم بستنی سرا که داداش جونم ب...
4 مهر 1397