ماه پری خاتونماه پری خاتون، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

مهربانو,خاتون خوب خانه

صبحانه ی زنبوری

رفته بودیم کوه در منطقه ی تخت سادات جای همگی خالی نیمرو آتشی خوردیم دایی جان کلی زحمت کشید تا چوب جورکنه نمیدونستیم زنبورها اینقدر نیمرو دارن محاصره مون کرده بودن حتی چند بار تکه های کوچک نیمرو با خودشون بردن خیلی جالب بود از کوه بالا رفتیم،از بین کوه ها بخشی از شهر دیده میشد از نیمه ی کوه چند تا درخت در سمت چپ کوه دیدیم از بس تشنه شده بودیم و آب مون هم تمام شده بود تصمیم گرفتیم راه رو به طرف درختها کج کنیم رفتیم و رفتیم و رفتیم تا به درختها رسیدیم ولی خبری از یک قطره اب هم نبود کمی استراحت کردیم و برگشتیم روز زنبوری خوبی بود سپاسگزارم سپاسگز...
7 مهر 1401

کیک و کتاب و کافه

رفتیم کافه کتاب با داداش جان مامان جان و دوست مامان جانم کتاب خوندیم کیک شکلاتی خوردیم داداشم بستتی انبه هم خورد مامان جان چایی سبز خورد دوست مامان جان، خاله معصومه هم چایی سیاه با نبات وگل محمدی خورد بسیار خوش گذشت اینحا رو خیلی دوست داریم اراک ،خیابان قائم مقام کوچه فروردین،کافه کتاب مسیر شما هم کیک و کتاب وکافه رو توی برنامه دارید؟ دیروز داشتیم می رفتیم بازار ،هی می گم مامان کافه کتاب بریم، مامان میگه عزیزم می خواهیم بریم پارچه فروشی، ولی من یک ریز می گفتم کافه کتاب از بس خوشم اومده 😇🥰😉🙃💚 ...
7 مهر 1401

یک شروع با نارضایتی ولی امیدوار کننده

مورسه ها باز شد دوباره برگشتیم اراک و دوباره همان مدرسه ی ابراهیم فخار همان مدرسه که کلاس اول را در آن بودم الان کلاس پنجم هستم مورسه ای که مامان از کلاس اول تا پنجم اینجا بوده حس مدزسه رفتن وانجام تکالیف را دوست دارم اگر چه مشکلاتی در مدرسه و رفتار مدیر ومعلم می بینم ولی برای به دست اوردن دانش بیشتر تلاش می کنم روز اول اصلا راضی نبودم مامان گفت سعی کنی تحمل کنی و روی مسائلی که خوشایندت نیست زوم‌نکنی بهر حال باید این مراحل رو پشت سر بگذاری وهر جدرسه وهر شهری هم بری شرایط همینه چون روحیات وشخصیت های افراد متفاوته همه اونحوری که ما دلمون می خواد رفتار نمی کنن اولش قبول نمی کردم ...
6 مهر 1401

دیدار تازه کنان

فریماه جون و نیایش جون اومدن خونه ی بابابزرگ برای دیدن ما خیلی خوشحال شدیم گفتیم‌وخندیدیم و بازی کردیم خودمم الان که این عکس گرفته شده، دم در حیاط هستم ببینم دوستام اومدن یا نه خدا روشکر اینجا،برعکس لاهور،خیلی مشغله دارم🤭 هی باید رصد کنم ببینم کی اونده توی کوچه کی نیومده😇😅 درخت انجیر خوشگل باغچه هم کمی بار داده بعصی روزها می چینم ومی خورم خدا برکت بده به خونه ی بابابزرگ گلم و به درختها وباغچه شون شاد وخرم باشید دوستای گلم ...
15 مرداد 1401

ذوقِ طایفه ای🤭😇🥰😊

بالاخره رضایت دادم موهام کوتاه بشه اصلا قبول نمی کردم موهامم بلند شده بود ولی نه اجازه برس زدن میدادم نه شستشوی به موقع در حمام نه اجازه ی بستن وگیر سر زدن اصن یه وضعی.... کوتاهی هم که اصلا وابدا فقط وفقط منتظر بودم موهام برسه روی زانوهام تا اینکه....... تا اینکه....... یه روز دیدم مادربزرگ گلم، رفت ارایشگاه وموهاشو کوتاهِ کوتاه کرد خوشم اومد ولی بازم اصرار داشتم موهام بیاد روی زانوهام ولی چند روز پیش هم که تماس تصویری با ،بابای گلم داشتم دیدم بابا هم موهاشو کوتاهِ کوتاه کرده خلاصه این شد که به مامان گفتم حالا که فکر می کنم.... می بینم الانم‌ موهامو بزنم بد نیست ...
15 مرداد 1401

چراغ قوه ی ساناز.....کرم خاکی چگونه؟؟؟

از سری عکسهای خودم انداز😇😊🥰😉 امشب ،برقها که خاموش شد طبق معمول از مامانی خواستم برام قصه بگه ومامانی قصه ی ساناز وسامان رو گفت یه روز ساناز وسامان می خواستن برن جنگل.... سریع وسط حرف مامان میپرم ومی گم: برن جنگل سکوت کنن تا باورشون بشه انبه بیارن کنجد کنن. مامانی میخنده وقربون صدقه م میره میگه عزیزم توهم جمله ی دادشو تودی دو سالگیش حفظ شدی؟ بعد با می خندیم ومامان ادامه میده: که علاقه داشتن،جنگل رو ببینن پس صبر کردن تا روز تعطیل برسه تا بتونن همراه مامان و باباشون برن جنگل تا با موجودات وحیوانات وگیاهان تازه آشنا بشن خلاصه مامانی گفت وگفت وگفت تا رسید به اینجا که ساناز چراغ ق...
18 مهر 1400

تولد تولد تولدم مبارک

تولدت مبارک گلپری نازِ ما عزیز وطناز ما ای غنچه ی باز ما شیرین وناز نازِ ما لباس زیبام هدیه ی آنیکای عزیر شن بازی قشنگم هدیه ی رومینای زیبا وکلی هدیه ی دیگه جشن اصلی خونگی مون هم انشالله فردا چون امروز بابایی سرکاربود نتونستیم کارهای جشن رو انجام بدیم امروز تولد بابایی بود مسترپرویز مهربون این کیک ولیوان اورد دم در خونه وگفت هدیه برای تولد شما اوردم سِر. بابا تشکر کرد وگفت ما برای بچه ها جشن و کیک تولد میگیریم گفت بله،ولی سالی یکبار شماهم یه کیک برش بزنید خوبه همه خندیدیم خانم مستر پرویز و پسرشون سلمان هم اومدن چای وکیک خوردیم میسیز صغرا،خیلی از چا...
18 مهر 1400

ظرف بازی خانمِ کوچیکِ بزرگ

احترام_به_انتخاب_کودک ظرف بازی،از بازیهای مورد علاقشه، دقایق طولانی،با ظرفهای شسته شده روی پارچه ی زیر ظرفی،بازی می کنه،هم میشکنه،هم دوباره نشسته می کنه،ولی لذت میبرم از این بازیش واجازه میدم تا هر وقت خودش خواست بازی کنه،بعضی اوقات صندلی رو‌کشون کشون از پذیرایی میاره،از کابینتها هم ادویه جات،نمک،کنجد ،عسل وکلی چیز رو باهم قاطی می کنه توی ظرفهای شسته شده.... اینبار صندلی دم دست نبوده،چشم داداش هم دور دیده،از توپ فوتبال کمک گرفته،خودش متوجه نشد ازش عکس گرفتم.😇 توی هوایی که هنوزم اگر کولر گازی روشن نباشه نمیشه نفس کشید،دوتا لباس پوشیده به انتخاب خودش،می گم گرمه، می گه عرق بریزم میرم دوش میگیرم، میگم ممکنه مریض بشی، میگه نه بابا می...
18 مهر 1400

سپاس برای خانه ی بی فرش😁😅😇

از بازیهای بسیار بسیار جذاب که از مامان خواهش می کنم ارد بهم بده برای این بازی نرم کردنه آرده 😁😁😁😁😁😁 ارد بازی رو بی نهایت دوست دارم بعدش یه حمام آرد هم میگیرم وبعد از اون یه حمام واقعی هم میرم دیگه مامان می گه دخترم چقدر ارد میخوای؟ می گم: دو قد 😉🙃 یا وقتی مامان میگه چقدر سیب زمینی وگوشت برات بذارم توی بشقاب کمی فکر می کنم اووووووووم🤔🤔🤔 پنج قد واحد اختراعی خودمه 🤭 اینجا خونمون چون فرش نداره خیییییلی خوش میگذره همه کاری میشه کرد توی خونه ارد بازی تا دلت بخواد آب بازی با تشت ولیوان و.. رنگ بازی.....از هر نوعی کلی چسب کاری،از انواع مختلف نقاشی روی سرامیکا با ابرنگ و...
14 مهر 1400