ماه پری خاتونماه پری خاتون، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

مهربانو,خاتون خوب خانه

ورزش کاراااااااااان.......

ورزشکاران دلاوران پیروووووز باشید...... به اصرار داش جون گل وگلابم این پیراهن ورزشی رو پوشیدم عاشق فوتباله دادش جونم طرفدار پرسپولیسه والبته تیم ملی..... عه.......... چه گلی زد.......... داریم فوتبال,میتماشیم با داداشیم هه هه هه هه ...
30 شهريور 1397

تاول ناز......

امروز اولین تاول عمرم رو دیدم روی همین انگشت نازم مامانی می خواست ببینه غذا آماده ست یانه من که واینمیستم بدون مامانی مامانی بغلم کرد رفتیم سراغ قابلمه روی گاز من یه لحظه شایدم کمتر از یه لحظه انگشت نازم رو زدم به دسته ی قابلمه بعدش سریع دستمو کشیدم و چند بار تند تند باز وبسته ش کردم گریه وزاری واینا اصلا نکردم با این وجود مامانی سریع دستمو زیر شیر آب سرد گرفت چون گریه نکردم مطمین نبود دستم به قابلمه خورده یا نه ولی عصر که خوابم رفت مامانی دستمو دید بوسید وازش عکس انداخت چقد غصه خورد مامان جونم واسه این تاول ناز وچقد غصه خورد که من حتی گریه هم نکردم ما اینیم دیگه....... ...
30 شهريور 1397

چسب برنجی.....برنج چسبیدنی.....

برنج خوردن از مخزن اصلی یه مزه دیگه داره شماهم بفرمایید من با همین دستای نازم دهن خودم ومامان وبابا وداداش هم برنج میذارم آبلیمو و چندتایی فلفل هم غنیمتی از سر سفره بر داشتم انگار چسب دارن این برنج ها... برم برم دیگه کم کم , از دست این چسب برنجی خودمو نجات بدم ولی عجب چسبید ها...... واقعا هم چسبید.....:-P ...
30 شهريور 1397

ادامه تحصیل.....

مامان بزرگ جونم خیلی به تحصیل وسواد علاقه داره وقتی کوچیک بوده امکان تحصیلش نبوده ولی الان با تمام قوا داره پیش میره خیلی عالی هم پیش میره من یهویی حواسم نبود..... کتابشونو پاره کردم... چه قشنگ می نویسی.... مادر نرگس مهربون.... موفق باشی همیشه..... مهربونم..... ...
3 مرداد 1397

بستنی خوران

کلا خیلی خوشحالم.....خیلی... از مسافرت تقریبا سه هفته ای..... داریم بر می گردیم خونمون..... دادوش جون گل وگلابم.... عاشق بستی خوردن توی بین راهی هاست..... بابا جونی هم ما رو اورده ,مهر وماه,مجتمع توریستی,تفریحی بعد از قم, برای به جا اوردن,سنت بستنی خوران عکس های بستنی خوران, در گوشی بابا جون می باشد, وفعلا دم دست نیست... احتمالا بعدا اضافه کنیم اینجا.... خوش گذشت..... خوش باشید..... ...
3 مرداد 1397

از نخ خوری تا پارچه بازی......

خییییییای خوشحالم,خییییلی..... مشخصه,نه؟! به به چه عکسایی.... مامان جونم,چه هنرایی بلده.... به به.... هنر عکس های قاب دار رو نمی گم ها.... چند روزی رو که اراک مهمون خونه ی باصفای بابابزرگ ومادر نرگس بودیم, مامان جونم این لباسای خوشگل رو واسم دوخت با همین چرخ خیاطی.... منم هی نخ خوردم.... مامان جونم هی از من گرفت... دوباره من خوردم... ولی بالاخره,از یه زمانی متوجه شدم.... ودیگه نخ نخوردم...... از همون موقع بود که... پارچه خوردم...... وای بعدش فهمیدم که میشه پارچه بازی هم کرد شماهم امتحان کنید... خیلی باحاله....خییییییییلی.... ...
3 مرداد 1397