ماه پری خاتونماه پری خاتون، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

مهربانو,خاتون خوب خانه

شروع خاطرات گرم و فلفلی......

سرگرم های این روزهای ما....... یکیش همینه غذا دادن به پیشی های محترم..... یکیشم بازی کردن با اونهاست.....   بیا پیشی جونم کجایی ؟؟؟؟ توپ آوردم واست.... بیا دیگه چرخ زدن در محیط اطراف وتماشای سرسبزی ها......   وتماشای دوچرخه سواری برادر عزیزم وبالا رفتن از این میله ها...... دیگه دادم در اومده... می خوام بیام سراغ دوربین.......   ...
14 مهر 1398

مهندسی کت گونه......

چطوره تیپم؟ مامانی داره اسباب وسایل ولباس جمع می کنه برای نقل مکان این وسط منم هی مهندسی هام گل می کنه کت بابایی رو دیدم,اصرار کردم مامانی بپوش برام پوشیدم و باز اصرار,کردم آستین هاشو تابزنه واسم اینم نمای نیم رخ وآواز خوان بنده...... نکنه کت باباجونم خراب بشه بهتره برم درش بیارم اره بهتره برم..... ...
31 مرداد 1398

با پیراهن تازه,در پردیس

شخلاته شخلات...... این شخلات ها رو عمه جون داده وای.....یه کم توشه(ترشه) شماهم میخوایین؟ این پیراهن زیبا رو هم مامانی وخاله جونم دوختن الان هم خونه ی خاله لیلا در,پردیس هستیم خیلی خیلی خوب بود وخوش گذشت ...
24 مرداد 1398

چسب چسبیه.....چسب چسبی......

انگورتابستون خیلی می چسبه اگر انگور اراک باشه که بیشتر اگر کنار عشق,یعنی داداش جون جونی باشی که دیگه خیلی بیشتر می چسبه.... توی اراکم باشی.....پای تی وی هم باشی.... برنامه مورد علاقه ات هم در حال پخش باشه یعنی ببعی.... و ببعو که داره الان پخش می شه دیگه از این بهترم مگه میشه؟ مگه داریم؟😉 وکلی خنده وشادی..... همیشه بخند همیشه شادبمان ...
24 مرداد 1398

ازجشن خداحافظی.....تا اتفاق تازه......

امروز روز جشنه از نوع جنش خداحافظی همیشه لحظه ی رفتن بابا ناراحت کننده بود تا اینکه به پیشنهاد مامانی کیک وبادکنک به کمک من وداداش اومدن تا این لحظه برامون ,قابل پذیرش تر باشه وسختی اون رو کمتر احساس کنیم بخصوص که بادکنک ها رو این بار داداش گلم از سوپری آقاسید خریده خودش به تنهایی وحتی بستی هم خریده خودش به تنهایی جدا جدا گفتم چون داداش جونم هم جدا جدا رفته بادکنک وبستنی خریده ولی این بار که بابایی گل رفت, چند روز بعدش به ما زنگ زد وگفت شرایط محل ماموریت طوری شده که ماهم میتونیم بریم پیش ایشون دیگه حالا اوضاع واحوال خونه معلومه پراز کارتن وچسب وگونی ...... خاله جانم هم ا...
24 مرداد 1398

بسیار گرم......وبسیارشادمان......

امروز روز عرفه ست همراه با مادرنرگس بابابزرگ دایی سعید مامانی وداداشی گلم اومدیم به قم هوا بس ناجوانمردانه گرم است..... ولی دلیل نمیشه نخندم وکتاب نخونم وهمچنین موهای داداشمو برس نزنم داداش جونم هم داره کم کم حوصله ش سر می ره داره سرخودشو گرم می کنه بعد دعا رفتیم توی بلوار دم حرم اب وحوض وفواره و بستنی وآبمیوه و.... و ...اینا... خوش گذشت تازه قبلش هم سوار,ماشین برقی ها شدیم از ابتدای بلوار اومدیم به انتهای بلوار خوب بود غروب هم اومدیم جمکران بادکنک بازی کردیم با داداش جونم کلی هم بدو بدو کردم اینور اونور خیلی خوش,گذ...
24 مرداد 1398

اصلنه اصلا

به تازگی کلمه ی اصلا رو یادگرفتم مامانی می خواد ببردم دستشویی واسه عوض کردن پوشک می گم دشتشویی ندارم اصلا بعد که مامانی اصرار می کنه من می گم دستشویی ندارم اصلنه اصلا خب ندارم دیگه:-) این عکس هم مربوط به خونه ی خاله مریم جانمه ...
24 مرداد 1398