ماه پری خاتونماه پری خاتون، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

مهربانو,خاتون خوب خانه

باران برنج بازی

این هم از دست ورزی امروز 😅😅😅😅😅😅 کلی برنج.... خیلی خوب بود آخرسر هم بارون برنج بازی کردیم لابلای موهای من ومامان پر شده بود از دونه های برنج خوش گذشت 😊😊😊😊😊😊😊 منتظر خرداد بودیم که برگردیم به وطن عزیز وکلی دیدار انجام بدیم ولی فعلا که خبری از پروازها نیست ان شالله به زودی برقرار بشن ولی تا اون روز با همین کارها باید روزهای تکراری وپر از تنهایی مون رو سپری کنیم واقعا دلتنگ شدیم ولی چاره ای نیست باید صبور بود باید آرام بود وباید خوش بود و باید زندگی کرو حتی در دلتنگی بسیار 😐😐😐😌😌😌😌🥰🥰🥰🥰🤗🤗🤗🤗🤗 ...
10 خرداد 1399

برنج بازی وخنده وخوردن غذای خوشمزه

دست ورزی امروز ..... برنج خام معمولا قبل از پخت برنج با مامانی بررسی نی کنیم تا آشغال نداشته باشه بهم من دقایقی باهاش بازی می کنم وبعد می گم مامانی کارم تموم شُ ُ ُ ُ ُ ُ ُد😅😇😊😉🙃 خیلی کیف کردم بعدش بر نج رو شستیم ریختیم داخل قابلمه ی آبجوش با سیر وپیاز ودارچین تفت داده شده بعد عدس پخته ها اضافه کردیم ومنتظر شدیم عدس پلوی خوشمزه حاضر بشه توی این فاصله هم کشمش پاک کردیم دوتا دستگیره آورده بودم دادم دست مامانی و گفتم برنج رو بیار بخوریم مامانی گفت عزیزم میدونم گرسنه ای احساست رو درک می کنم ولی باید صبر کنیم غذا بپزه من ناراحت شدن ودراز کشیدم کف زمین مامانی یه ظرف کشمش...
31 ارديبهشت 1399

دست ورزی....در زیر سه سال باعث رشد پیوندهای مغزی ست👐👏🤝🤲👊✊😊😍🥰

حرکت دست ورزی امروز.... آرد بازی من واسه ی نون ِ صبحانه ی امروز به مامانی ،سفارش نونِ دخترخانوم دادم 😇😇😇😊😊😊🥰🥰🥰🥰 مامانی هم برام پخت حتی یه آقا پسرهم واسه ی داداش جونم پخت نون تازه ی خونه خیلی خوش مزه است از مامانی کلی تشکر کردم وبا کلی ذوق صبحانه خوردیم مامانی کمی زودتر از ما بیدار میشه  تا خمیر نون رو اماده کنه بعضی روزها موقع پختن نون من وداداشی هم بیدار میشیم وهر کدوم یکی دوتایی نون می پزیم نون تابه ای هم سریعه هم راحته هم بسیار خوشمزه بعد از ظهر هم رفتیم برای گربه خوشگله شیر ریختیم اینقدر بامزه بامزه می خورد که نگو کلاغ ها هم اون عقب ...
29 ارديبهشت 1399

بازی با شیر😋🤭🤭🤭😄

امروز قرار بود مامانی ماست وپنیر درست کنه منم هی میگفتم بیا بازی بیا بازی مامانی گفت دخترم کمکم می کنی  شیرها رو از یخچال بیاری؟ گفتم البته که میارم چهار تا بطری شیر آوردم مامانی قابلمه رو گذاشت وسط آشپزخونه وگفت بیا شیرها رو بریزیم داخلش درب شیرها رو باز می کردیم ومی ریختیم داخل قابلمه قلپ قلپ صدامی داد خیلی بامزه بود  مامانی گفت بذاریمش روی گاز تا بجوشه گفتم نه من می خوام بخورم سوپ درست کنم کار دارم باهاش مامانی گفت باشه یه قاشق بهم داد گفت بخور عزیزم چندقاشق خوردم بهد گفتم لیوان بده با لیوان هم کمی شیر بازی کردم کمی هم خوردم کنی هم ریختم روی لب...
25 ارديبهشت 1399

آخ جوووون دمنوش صورتی😋

صبحانه ی امروز مامانی به درخواست داداش جون واسمون گل گاو زبون دم کرده بود وقتی توی فنجون ریخت ونشونم داد که بخورم یه نگاهی بهش انداختم وگفتم نه من نمی خوام مامانی یه لحظه خودشو جای من گذاشت وبه من حق داد که توی این سن وسال از دمنوش این رنگی که زیاد جذاب به نظر نمی رسه،خوشم نیاد چند لحظه بعد گفت بیا بیا ببین دمنوشت الان چه رنگی میشه اومدم کنار مامان ومامان فنجون رو روبروی من گرفت چند قطره لیموی تازه چکوند داخلش کم کم رنگش عوض شد ودر عرض چند ثانیه شد صورتی خوشرنگ با صدای بلند گفتم آخ جوووون دم نوش صورتی.... فنجون رو سر کشیدم وخوردم.... وبعد گفتم یکی دیگه می خوااااااام 😊😊😊😇😇😇🥰🥰🥰🥰🥰...
25 ارديبهشت 1399