ماه پری خاتونماه پری خاتون، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

مهربانو,خاتون خوب خانه

چراغ قوه ی ساناز.....کرم خاکی چگونه؟؟؟

1400/7/18 4:38
465 بازدید
اشتراک گذاری

از سری عکسهای خودم انداز😇😊🥰😉

امشب ،برقها که خاموش شد

طبق معمول از مامانی خواستم برام قصه بگه

ومامانی قصه ی ساناز وسامان رو گفت

یه روز ساناز وسامان می خواستن برن جنگل....

سریع وسط حرف مامان میپرم ومی گم:

برن جنگل

سکوت کنن

تا باورشون بشه

انبه بیارن

کنجد کنن.

مامانی میخنده وقربون صدقه م میره

میگه عزیزم توهم جمله ی دادشو تودی دو سالگیش حفظ شدی؟

بعد با می خندیم ومامان ادامه میده:

که علاقه داشتن،جنگل رو ببینن

پس صبر کردن تا روز تعطیل برسه

تا بتونن همراه مامان و باباشون برن جنگل

تا با موجودات وحیوانات وگیاهان تازه

آشنا بشن

خلاصه مامانی گفت وگفت وگفت

تا رسید به اینجا که

ساناز چراغ قوه شو درآورد تا ببینه

داخل سوراخ تنه ی درخت چیه

ودید هیجی نیس

حالا سوالات من شروع شد.

:

چراغ قوه؟

_بله

چراغ ما هم خراب شده

_بله

ما هم باید یکی دیگه داشته باشیم

_بله عزیزم

:یعنی یکی دیگه بخریم

_بله می گیم بابا بخره

:قبلی که خراب شد رو بابا از کجا خریده بود؟

_فروشگاه جلال سان

:از کجاش؟

_نمی دونم عزیزم

:نه بگو از کجاش؟

_عزیزم من نبودم همراه بابا

:چرا نبودی؟بودی،بگو از کجاش؟

_فکر کنم از قسمت اسباب بازی فروشیش

:نه اونجا که چراغ قوه نداره،بگو از کجاش؟

_عزیزم آخه من که نبودم(در حال خمیازه)

چرا تو رفتی با بابا...که خرید کنین

(بعد کلی ابرخیال میاد بالای سرم)

من و داداشو تنها گذاشتین

یه غول اومد

داداش باهاش جنگید

من دویدم توی اتاق ودر رو بستم

گفتم غوله بیاد دستمو می گم توی دماغش

(بعدش کلی خندیدم)

ویه عالمه حرفهای بامزه وبی معنی دیگه

مامانی گفت داشتم می گفتم

رفتن ورفتن تا رسیدن به جایی

که ساناز دید یه کرم روی زمینه

می خواد بره توی خاک وزمین

دور دوم سوالات

:مامان،کرمها چطور سوراخ ایجاد می کنن؟

:دست وپا ندارن که؟

_خب با سرشون حتما

:نه،من یه بار خاک بازی می کردم توی باغچه

یه کرم دیدم

اصلا سرشو تکون نمیداد

پس باچی؟

_نمی دونم عزیزم،فردا از بابا سوال می کنیم

شاید بدونه

خلاصه همه خسته شدن برگشتن خونه

:نه مامان....یه قصه بگو آخرش نخوابن

_اینا که نخوابیدن عزیزم،اومدن خونه باهم تک وتعریف کردن

از چیزایی که تو جنگل دیدن

:نه مامان...یکی دیگه بگو

پلکهای مامان رفته روهم

هرچی اصرار می کنم فایده نداره

مامان میگه بذار دهنم استراحت کنه

مغزم فکر کنه

یه ربعی طول می کشه وبالاخره من خوابم میره

حالا دیگه ولی خواب از سر مامان پریده

اومده پای گوشی وداره خاطره مینویسه برای وبلاگ من

بازم تولدم مبارک،

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)