ذوقِ طایفه ای🤭😇🥰😊

بالاخره

رضایت دادم

موهام کوتاه بشه

اصلا قبول نمی کردم

موهامم بلند شده بود

ولی نه اجازه برس زدن میدادم

نه شستشوی به موقع در حمام

نه اجازه ی بستن وگیر سر زدن

اصن یه وضعی....

کوتاهی هم که اصلا وابدا

فقط وفقط منتظر بودم موهام برسه روی زانوهام

تا اینکه.......

تا اینکه.......

یه روز دیدم مادربزرگ گلم،

رفت ارایشگاه وموهاشو کوتاهِ کوتاه کرد

خوشم اومد ولی بازم اصرار داشتم موهام بیاد روی زانوهام

ولی چند روز پیش هم که تماس تصویری با ،بابای گلم داشتم

دیدم بابا هم موهاشو کوتاهِ کوتاه کرده

خلاصه این شد که به مامان گفتم

حالا که فکر می کنم....

می بینم الانم‌ موهامو بزنم بد نیست

ولی بعد که بزرگ شدم قدّ تو شد موهان باااااااید بشه تا سر زانوهام م

ماماتی هم سریع به دوستش که ارایشگاه داره زنگ زد

و در اولین فرصت ما،در ارایشگاه بودیم

آخه ممکن بود من منصرف بشم😅

اینقدر خوشحال شدم خودم

که نگو

وقتی سرم خلوت شد

تا خودِ خونه دویدم

از ذوقم

......

حالا خودم که جای خود،

بابابزرگ

مادربزرگ که بهش می گیم مادر نرگس،

خاله ها،دایی ها،زندایی ها،عمه جون،باااااااااباااااااااا جونم

همگی بسی شادمان شدند،

بابا جون اینقدر توی تماس تصویری بهم بوس فرستاد که نگو

و گفت دوست مامان،حوا خانم،واقعا هنرمنده وباید بهش جایزه داد بابت این هنر زیباش

حالا هم که حمام کردم و دیگه راحتِ راحت شدم

بعدشم کنترل کوارکوپتر داداشمو دستم‌گرفتم

گفتم مامان مثلا دارم با دسته بازی بازی می کنم

یه عکس ازم بگیر😂

بابابزرگ یه آبنبات خوشمزه بهم داد

وقتی از ارایشگاه برگشتم

ار بس خوشحال شد

چون همیشه موقع غذا موهام می ریخت توی صورتم

بابابزرگ می گفت آخه چرا اینجوری؟

ومن می گفتم دوست دارم موهای بلندِ وِل رو😇🥰😅

ولی حالا دیگه خیلی خوشحال بود

خلاصه یه طایفه ای رو با این‌کارم شاد کردم

تا باد چنین بادا

خرم وشادمان

همیشه بمان