ماه پری خاتونماه پری خاتون، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

مهربانو,خاتون خوب خانه

سخنگوی کوچک شکر ریز.....

1398/7/21 22:07
254 بازدید
اشتراک گذاری

از حرفا وصحبتهای قشنگم بگم که حدنداره

هیچ کلمه ای نیست که بشنوم وتکرار نکنم

حالا هر جور که بتونم

هر کلامی که از دهان هر کس خارج بشه،مورد بمباران سوال من واقع میشه

مثلا

می گم اینو گفتی مامان؟

به داداش گفتی؟

چرا گفتی؟

بعد دوباره می گم به داداش اینوگفتی چرا گفتی مامان

خلاصه که حسابی کلمه دون مغزم پرشده وروز به روزم داره پرتر میشه

امشب کمی از شیرین سخنی هام میخوام بگم اینجا

داداش که میاد جلوی تی وی،با صدای نیمه بلندی می گم؛

«برو کناخ»

آب که می ریزه زمین می گم

«مامان آب سیخت،دستال بده»

دستمال از مامان می گیریم وسرامیک رو خشک می کنم به حساب خودم

توی محوطه ی اطراف خونه ،مارمولک زیاده

خدانکنه بیرون باشیم یکی بگه این مارمولکه رو

داد وبیداد من بالا می ره وهی می گم

«مالوکَد می خوام»

باید اینقدر بگردیم صبر کنیم تا یه مارمولک دیگه رد بشه ومن ببینم اگر نخوام دستم بگیرم!

عاشق «تَلَوُد مُراقَد»هستم

تولد مبارک

هی به مامان می گم

«کِخ تَلَوُد مُراقَد درست کن»

منظورم هم دقیقا کیک خامه ای هست

چون وقتی مامان کیک ساده درست کرده بود ،من کلی داد وبیداد کردم که نــــــــــــــــــــــــــــه ،کیخ تلود مراقد می خوام

از وقتی از همه ی فامیل دور شدیم

انگار دلم برای همه تنگ شده توی همه صحبتهام،خودم به همه جون می گم

خاماطه جون{فاطمه }

مُهادی جون{محمدهادی}

خاله صیگیگه جون{خاله صدیقه}

محیاجون

حتی به داداش هم می گم

پسرم جون

قبلا پسرم صداش می کردم ولی الان پسرم جون

یه روز تعمیرکار برق اومده بود خونمون،وقتی رفت مامانی بهش گفت

تنک یو

سریع به مامان گفتم:

«تنکو گفتی؟»

«به آقا گفتی؟»

«چرا گفتی؟»

هر کلمه ای انگلیسی که داداش جونم تازه یاد می گیره منم تکرار می کنم

بعضی وقت ها که میریم توی محوطه دوری بزنیم وبچه ی همسایه رو میبینم

جلو می رم ومی گم

«هِلو هِلو»

گاهی توپ یا بادکنک می برم بیرون به بچه ی همسایه میدم باهم بازی کنیم

اونم برش می داره ومیده دستم 

بهش می گم

«تنک یو سو مااااااچ»

آخه مامان به همین آهنگ از داداش تشکر می کنه وقتی کاری براش انجام میده

هرکس،هرچیزی بگه،یعنی هر چیزی،می گم

«ببینم...»

ودیگه واویلا که اون چیز قابل دیدن نباشه،

من کاری ندارم بااااااید ببینم

یه روز داداش گفت عه...سنجاب ها رو

چند تا سنجاب سریع از درخت جلوی پنجره مون رد شدن رفتن

سنجابها که رفتن،

ولــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ...

داد وبیداد من شروع شد که

«سنجابا ببینم ببینم»

داداش گفت سنجابا رفتن

من دوباره گفتم

«سنجابا رفتن، ببینم»

حالا هم دیگه به سنجاب می گم

«سنجابا»

ای اگر کسی خاطره ای داره می گه به چیزی اشاره کنه

من باید همونو ببینم

مامان می گه گاهی فکر می کنم سکوت از همه چیز بهتره

آخه تا من کوتاه بیام از دیدن اون چیزی که در لحظه قابل دیدن نیست،

کلی سناریو باید پیاده کنن همه ،وقت وانرژی بذارن،

تا قضیه ختم به خیر بشه

یه گربه ی سیاه بزرگ اینجاهست

هر وقت رد می شه از اطرافمون

مامان می گه عه گربه ی سیاه

من می گم

«گُبه نیست،سنگه »

بعضی وقتها هم مامان فکر می کنه حق بامنه ،آخه گربهه خیلی بزرگه

البته الان دیگه فرق سنگ وسگ رو یاد گرفتم توی یه کتابی مامانی واسم توضیح داد

تقریبا بیشتر قسمتهای "کتاب می می نی توی مهدکودک" رو از حفظم

هر وقت مامان داره می خونه ،خودمم باهاش می خونم

کتاب "هاجستم و واجستم" هم همینطور

با مامانی همخوانی می کنم از حفظ

یه شب مامانی می خواست پوشکم رو عوض کنه اجازه نمی دادم

مامانی با کلی شعر خوندن وقربون صدقه رفتن،منو برد توی اتاق وخوابوند روی تخت،که پوشکم رو عوض کنه

بعد داشت با آهنگ بهم می گفتم

بذار ببینم

که پوشکت ،چی داره؟

من سریع گفتم

«صَب کن خودت می بینی دلت چه بی اَراره»

بعد دو تایی کلی خندیدم وقهقه زدیم وباز مامان کلی قربون صدقهی من رفت

آخه یکی از شعرهای کتاب می می نی که می خوادبره مهد کودک رو خوندم

می می نی از مامانش راجع به مهد کودک می پرسه

می گه مامان بگو که اونجا،چه جوریه چی داره؟

مامانش می گه: صبرکن خودت می بینی دلت چه بیقراره

شیرین کاریها وشیرین زبونی ها من تمومی نداره

 

راستی اون عکس بالا هم جناب شاهین هستن

که یه بار مامانی گفت عه شاهین

واین شد که نیم ساعتی توی محوطه موندیم وچرخیدیم تا دوباره شاهین بیاد....و....

بیاد ومن ببینمش

حالا دیدمش..

می خوامش....

وا ویلا....هه هه هه

پسندها (5)

نظرات (4)

عمه فروغعمه فروغ
23 مهر 98 10:37
ای جان😘
❤️Maman juni❤️Maman juni
24 مهر 98 7:11
🤗

1 آبان 98 15:39
با سلام خدمت مدیر وبلاگ عزیز در صورت تمایل وبلاگ نیلاnilla7را دنبال کنید با تشکر واسه مسابقه هست تو پست جدیدش ببینید
•ஐمامان گل های بهشتـــــــــــی•ஐ•ஐمامان گل های بهشتـــــــــــی•ஐ
18 آذر 98 13:18
بچه ها خیلی زبان شیرینی دارن😍😍